دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

در آستانه یک سال جدید


کلیشه ای خواهد بود اگر بگویم یک سال گذشت و حالا در آستانه سال دیگری هستیم.
ولی آیا غیر از این نیز هست؟
میتواند امشب و فردا زمانی باشد برای یادآوری همه روزهایی گذشته
میتواند مرور آنچه کرده ایم و انچه نکرده ایم باشد
میشود گفت و شنید
میشود دید و خواست
اصلا دست به دعا برداشت و خواست آنچه را نیست تا بشود هر چه ممکن الوجود است
شاید همراه شدن با گذشت بیهوده زمان خودساخته مرهمی باشد بر همه ناشده ها
بهتر نیست بجای گفتن همه این دردنامه ها یک ملودی زیبا برایتان بخوانم,حاجی فیروزی در لباس سیاهتر از شب شوم
کسی ممکن است بگوید شعری بگو
گل و بلبل را ستایش کن
نغمه قمریان و سبزی دشت و صحرا و چمن را به یاد آر
کاش میشد
کاش فارغ از همه این سئوالها و جوابهای مزخرف دور ریختنی لحظه ای طعم گس میوه آدم ناخورده در دهان مزه از یادبرده ام تداعی میشد.
آری کاش میتوانستم بروم به سرعت هر ستاره دنباله داری تا سوختنم در اسمان لبخند کودکی را بر لب آرایش کند.
صبحها لکه شبنمی میشدم بر نرمی برگی تا شاید خنک شود در ابتدای آفتاب صبحگاهی
من هم موج شادی ولوله کنندگان در هر حماقت دسته جمعی را خوش دارم
اما دیگر نه امشب
ای نه روز و نه شب به دنیا امده
ای پیچیده در لفافه کلمات بدهضم
تو نیز خوش خوشک سال جدید برایت وسوسه برانگیز است و گرنه انگشتان نازنینت را خسته نوشتن خزعبلات عیدانه نمیکردی