بغض صدای من
ارام نگاه تو
من خود کلافه از خودم
رهوار دلسپرده با توام
من خود شدم بیخود شدم انگه که اندر شد شدم
ای ساقی مغضوب
این یک پیاله را
تا انتها
تا آخر سحر
با من بنوش
اینک به اتشم
سوزم به اخگرت
ترسم ز عاقبت چون یابم عافیت
ساقی سخن بگو
میخوارگی بس است
من خود دگر میم
با من سخن بگو
از روز اخرین از بوسه نهان
در واپسین امید
من شاهد غمم
چون در پی اندرم ناید نفیر شوق
خوانم سرود اشک
ناله
اری گواه من
سهشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۴
اشتراک در:
پستها (Atom)