یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

بهاریه

باز هم دلتنگ بهارم هر چند به تقویم نیاکان نزدیک است بهار ولی در دلم چنان دور می نماید که با منش هیچ نزدیکی نیست.
برای بهار دلتنگم که سبز باشد و زنده باشد که نیست.که سرخ گشت و حالا سیاه است و مقلب القلوب می ازاردم که بی مسما شده هر هجای کلامش
برای بهار دلتنگم که همه بند است و گره
برای سبزه خون گریه میکنم که سرهای سبز بر دارند و هزاره هاست که سینه ها سرخند
برای بهار که نیامده دلتنگم که سفره ها خالیست و کفتارها هم گرسنه از این خوان باز میروند/
برای بهار گریه میکنم که گیسوانش همه حلقه دار گشته و ش در خاک خفته/
برای بهار دلتنگم که دلش تنگ بهار است./
و دلم تنگ شده اما امیدم در دل زنده

پنجشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۹

با هر کلمه سلانه سلانه میروم و می اندیشم:
فرجام را
که بودنت همه بودنم است
با هر نگاه ,گله مند به خود میگویم:
نکند که تمام شود
که تمامی من شده ای
به هر صوت کلامت,که ناز ناز گوشم را نوازش میدهد می گوشم.
و میخواهم که نگهبان صدایت باشم
که گرانبهاست صدایت
شتاب موسیقی زیستنت در من سرودیست که نغمه باشندگی را زمزمه میکند
که با من بودن برای من, با تو بودن است