سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

کرختی لحظات بسیار بدسپری شده مدتها از نوشتن مرا بازداشت.ظاهرا که ما هم بازداشت موقت شدیم به همه طول عمرمان در زندان تاریک ایران.سرتان را درد نیاورم دوستان.
هنوز دستم از نوشتن سرباز میزند.چنان غصه ها بسیار شد و انقدر دیدم و شنیدم که یاران رفتند.به گوشه زندان و گورستان.انقدر فشرده سینه ام چون به نظاره نشستم ویرانی همه بنای انسانیت و اخلاق را.
هر روز که بیدارمیشوم از چند ساعت خواب و کابوس میگویم باز هم روز شکنجه,روز حرمان و روز ننگ آور دیگری بر تارک انسان ایرانی.
راستی چه شد و چه کردیم که اینگونه عرصه بر ما تنگ شده.همه که کار دشمن نبوده.همه که جنایت جلاد نبوده,تمام که از قساوت و افزون طلبی حاکمان نبوده.قسمت اعظمی هم برای من و تو به حساب گذاشته اند تا روزی که به حسابمان برسند نسلهای اینده
اری که از ماست انچه برماست.اما این بار به گمانم برای ماندن آمده ایم و برای نرفتن.
هدفمان تغییر کهنگی ها وبیرون ریختن غبارهاست.
کاش گامهای همه سبز میشد تا انتهای سنگفرش تاریخمان.کاش که اینبار بتوانیم