چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۴

بیش ده سال گذشت.من هنوز دلتنگم.
از اون روز لعنتی دلتنگم.وقتی موعد ش میرسه مو به تنم راست میشه
دوباره سرگرد.ن میشم
هر سال همین ط.وره
لعنت به تو زاینده ر.ود
پل خواجو به تو هم لعنت با اون دهانه های پهنت
وقتی کنارت راه میرم احساس میکنم مغزم داره منفجر میشه
بازم صدای طبل همین طور با یه اهنگ ثابت میزن
راه میرن و طبل میزنن
اره یادته
منم یادمه
جنازتو که دیدم خشکم زد
زوبونم بند اومد
همه شیون میکردن و من مثل ادمی گیج ومنگ چرا مثلشون
خود ادم گیج و منگ شده بودم
یادته روی همون تخت گذاشتنت
پر گل بود
اما برای من شکل جهنم بود
توی همون تخت کذایی
لعنت به من قدرتو ندونستم
چرا اون روز همرات نیومدم
چرا گذاشتم با اونا بری
با اون بی همه چیزها
اگه
فقط اگه !وای بر من
بابات منو بغل کرد
خودش داشت شیون میکرد
گفت دیدی مهدی
منکه گفتم با هم باشید از هم جدا نشید
چرا گوش نکردید
وای هادی چه کنم با این عذاب وجدان
داره منو داغون میکنه

۱ نظر:

مهدی گفت...

... همه ی هستی من آیه ی تاریکی است که ...